جدول جو
جدول جو

معنی جان دئن - جستجوی لغت در جدول جو

جان دئن
جان دادن، مردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جان کن
تصویر جان کن
کسی که در حال جان کندن و جان دادن است، کنایه از سختی کش، برای مثال به یاد لعل او فرهاد جان کن / کننده کوه را چون مرد کان کن (نظامی۲ - ۲۲۹)
فرهنگ فارسی عمید
(دُ مُ)
ژان کلوپینل. نویسندۀ فرانسوی متولد در حدود 1240 و متوفی پیش از سنۀ 1305 م
لغت نامه دهخدا
متفرق و پاشان و پراکنده و از هم جدا، (ناظم الاطباء)، دانه دانه،
- دان دان بیرون زدن، دانه ها بیرون آمدن بر اندام در بیماری سرخک و آبله مرغان و حصبه و جز آن
لغت نامه دهخدا
جای نان، صندوق یا سبدی که نان در آن نهند، نان دانی، رجوع به ناندانی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از جان دانه
تصویر جان دانه
جایی از پیش سرکه در کودکی نرم و جهنده باشد یافوخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جان دادن
تصویر جان دادن
قبض روح شدن، جان سپردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دان دان
تصویر دان دان
دانه دانه، پراکنده و از هم جدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جان دار
تصویر جان دار
زنده، موجود زنده، قادر، توانا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جان دادن
تصویر جان دادن
((دَ))
مردن، مجازاً، نهایت تلاش و کوشش را کردن
فرهنگ فارسی معین
بالا بردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تاب دادن، پرتاب کردن، پیچاندن
فرهنگ گویش مازندرانی
جان دادن، مردن
فرهنگ گویش مازندرانی
برآشفتن، موی بر اندام راست شدن در اثر خشم و یا ترس، نسبت
فرهنگ گویش مازندرانی
جا نهادن چیزی به علت فراموشی، پهن کردن رختخواب
فرهنگ گویش مازندرانی